رواله چون خیلی چیزا هس،ولی انگا نیس .یعنی باشه نباشه سیستم من میزاره تو حیاط خلوت ولی یچی که همیشه میلنگه،هس .همون احساسه که مثل گوش دادن به چهرآزیه. درسته یاد گرفتم به مشکلاتی که دورمه فرصت جولون ندم و وقتی نمتونم کاری کنم،دست میکشم از گوش دادن و فکر کردن بهشون ولی خب خودمونیم،گرد غمشون رو دلت میشینه .حیاط خلوتم بالاخره جزو سیستمه . رواله ولی رواله دیوانگی دلم سهراب میخواد .سهرابی که مجبور نباشم ماجرا درست کنم براش تا داستانشو بسازم،سهرابی که دستمو بگیره
اشتراک گذاری در تلگرام
-اما وقتی وضع زندگی ات این است،علاقه مند شدن به چیزی -چیزی مثل ستاره ها-سخت نیست؟ + منظورت از وضع زندگی نقاشی خیابانی است؟نه ااما. قرار نیست این زندگی تورا تبدیل به یک حیوان کند،البته اگر حواست را جمع کنی اگر حواست جمع باشد،چ فقیر باشی و چه پولدار،میتوانی یکجور زندگی کنی،فقیر هم که باشی میتوانی کتاب ها و افکار خودت را داشته باشی،فقط باید بگویی،"من اینجا یک مرد آزادم"-به پیشانی اش اشاره کردو دیگر مشکلی نخواهی داشت.
اشتراک گذاری در تلگرام
زندگی همچون نیای توخالیست. در درون خالی و تهی است، ولی در عین حال ظرفیتی بینهایت برای نتهای خوشآوا دارد. ولی همهاش بستگی به نوازنده دارد. زندگی همانی میشود كه تو از آن میسازی؛ آفریدهی خود فرد است. زندگی فقط یك فرصت است. اینكه شخص بخواهد چه نوع نوایی را بنوازد، تماما تصمیم خودش است. شرافت انسان چنین است، كه او آزاد است تا هم نوای بهشت را سر دهد و هم نوای دوزخ را. مایلم برای هر قلبی بگویم، "فلوتت را بردار.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت